دل نوشته های تنها ترین دل دنیا

دل نوشته های تنها ترین دل دنیا

 

 

هجوم گذشته    هجوم حال     هجوم آینده

 

شاید اگر کبوتر بال زخمی سرنوشت

 

میبرد با خودش این هنجار های مشوش را

 

میرسیدند باید ها، نباید ها، شاید ها، ای کاش ها

 

                              بر لب بوسه زده ی دریا

 

شاید دریا هم، بستری میشد برای رساندن آرزو هایم به خدا

 

میبرد جنین آرزو هایم را با احتیاط

 

به قله ی ماه در آن سوی حیات

 

خدا هم،خدا خدا میکرد: باز کند قفسی را

 

بگشاید بال خسته و بسته ی مرا

 

آری همان دم است که پرواز میکنم به سوی خدا

 

(دلم نوشت این را)

نوشته شده در چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:,ساعت 11:42 توسط سحر| |

 

 

یه حرفایی همیشه هست...........

 

حرفایی که نه من، نه تو، نه ما نمیتونیم بگیم

 

حرفایی که همه مون میدونیم چیه اما نمیخوایم بدونیم..........

 

بابا بگو، بلند بگو، فریاد بزن

 

اینجا فقط منم و تو و خدا

 

خیال نکن یکی، یه جا، یه وقت، دلش میسوزه و تمام حرفات رو میگه

 

به خدا که همه ی این حرفا شده یه بغض  تو گلوم

 

یه درد شده تو قلبم

 

یه اشک شده تو نگاهم

 

نذار بغض توی گلوت بخره به قلبت و مثل اشک از توی نگاهت جاری بشه......

 

(حرفای خودم که تبدیل شده به یه نوشته)

نوشته شده در دو شنبه 14 آذر 1390برچسب:,ساعت 17:53 توسط سحر| |

 

 

فقط همینو میتونم بگم، امروز خییییلی دلم گرفته!!!

نوشته شده در دو شنبه 7 آذر 1390برچسب:,ساعت 18:30 توسط سحر| |

 

 

ای کاش بودی و میدیدی خسته ام از چشمانم

 

چشمانی که دوخته شده اند به

 

وصله ای از صفحه ی پاره پاره ی دل منتظرم

 

ای بابا  به که میگویی منتظرم؟!!!

 

او که حتی نمی بیند،نمی شنود، این سخن را

 

او که حتی نمی تواند معنا کند واژه ی انتظار را

 

میماند که بیاید یا برود یا حتی

 

شاید نتواند درد تو را بفهمد

 

ولی باشد من خسته ام خسته ام خسته ام از:

 

                          دوریش

 

(دست نوشته ی خودم)

نوشته شده در شنبه 5 آذر 1390برچسب:,ساعت 21:35 توسط سحر| |

 

من اگر گاه گاهی مینویسم بر نقطه ای از چشمانتان

                        

                             نبندید

 

میدهم بهایش را با عیان درد دلتان

 

از من بیچاره دگر چه خواهید؟!!!

 

من همینم خسته ای تنها که ندارم چیزی جز:

 

یک قلم        یک صفحه      نقطه ای از چشمانتان.......(منه واقعی)

 

 

نوشته شده در شنبه 5 آذر 1390برچسب:,ساعت 19:58 توسط سحر| |

زندگی شاید لحظه ی گر گرفتن سیگاری باشد در لحظات بی قراری

زندگی شاید لحظه ی تلاقی دو نگاه باشد در لحظات عاشقی

زندگی شاید شایدهایی باشد در لحظه ی نباید نفسی

(نمیدانم، فهمیدید عمق معنای زندگی را؟ شاید نه...شاید آری...)

دست نوشته از باور زندگیم............................................................................

 

نوشته شده در سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:,ساعت 19:58 توسط سحر| |



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت


آيکـُن هاي ِ دختره

آيکـُن هاي ِ دختره

آيکـُن هاي ِ دختره

آيکـُن هاي ِ دختره

آيکـُن هاي ِ دختره

آيکـُن هاي ِ دختره

آيکـُن هاي ِ دختره

آيکـُن هاي ِ دختره

آيکـُن هاي ِ دختره

آيکـُن هاي ِ دختره